از غرايب استعمالات اين كتاب كه در سرتاسر آن بسيار مكرر وكم صفحهاي از صفحات اين كتاب از آن خالي است و ظاهراً درهيچيك از مؤلفات قدما تاكنون به نظر نرسيده است استعمالصيغه فعل مفرد مخاطب است با فاعل جمع مثلاً شما ميآئي وشما ميروي و شما ميخوري و اي مؤمنان صبر كني و از معاصيبپرهيزي و نحو ذلك ممالايعد ولا يحصي كه بعضي امثله آنمحض نمونه ذيلاً مذكور خواهد شد و الا از حد شمار بيرون است، وگويا در بعضي لهجات محلي ايران دال آخر صيغة جمع مخاطب رايعني دال كنيد و خوريد و امثال ذلك را (همانطور كه در بعضي ازلهجات خراسان دال مذكور را قلب بتاء مثناة فوقيه ميكردهاند و بهجاي كنيد و خوريد، كنيت و خوريت ميگفتهاند) در بعضي لهجاتديگر گويا اين دال را به كلي حذف كرده و به جاي كنيد و خوريد،صاف و ساده، كني و خوري ميگفتهاند، و عجب آن است كه مؤلفاين تعبير غريب را مطرداً به جاي تعبير قياسي معمولي و به عوضآن استعمال نميكند بلكه هر دو طريقه را (يعني هم «شماميخوريد» را و هم «شما ميخوري» را) توأماً و عليالسواء و بلكهگاه در ضمن يك جمله و يك عبارت با هم به كار ميبرد، و اينكچند مثالي از اين استعمال عجيب: «و حلال نباشد شما را چيزي كهبه زنان داده باشي باز ستاني» (ج 1 ص 390)، «او را براي آنذوالكفل خواندند كه كفالت و پابنداني هفتاد پيغامبر بكرد و ايشان رااز قتل برهانند و ايشان را گفت شما بروي كه اگر مرا بكشند تنها، بهبود كه شما هفتاد مرد را» (1: 414)، عيسي مريم عليهالسلاماصحابش را گفت: شما از پادشاهان توانگرتري. گفتند: چگونه؟ كهايشان ملك دنيا دارند و ما قوت نداريم. گفت: شما هيچ نداري وآسودهاي و ايشان بهرة تمام از دنيا دارند و هيچ آسايش نيستايشان را» (1: 539)، (رسول عليهالسلام به نزديك قريش آمد وايشان در مسجدالحرام بتان را ميپرستيدند و بتان را بياراستهبودند، ايشان را ملامت كرد و گفت: شرم نداريد كه دين پدر خودابراهيم و اسمعيل رها كرده جمادي را ميپرستي» (1: 546)(وانبئكم بما تأكلون و ماتدخرون في بيوتكم) و خبر دهم شما را بهآنچه خورده باشي و آنچه ذخيره كني» (1: 567)، در خبر است كهاو ]يعني حضرت عيسي ع[ در ايام صبي چون كودكان با او بازيكردندي او ايشان را گفتي مادر و پدر شما به خانه فلان و فلان چيزخوردند و از آن بهري شما را نصيب نهادند و بهري ننهادند، ايشانبيامدندي و مادر و پدر را گفتندي شما فلان طعام خوردي نصيب مانهادي، بياري و از فلان طعام ما را چرا ننهادي؟ ايشان گفتندي:شما چه داني؟ گفتند: ما را عيسي مريم گفت، ايشان گفتندي اينكودك جادو است، كودكان ما را با او رها نبايد كردن كه تباه شوند»(ايضاً 1: 567)، «و كيف تكفرون، چگونه كافر شوي شما»:(613) فلاتموتن الا و انتم مسلمون ونبايد كه مرگ به شما آيد الاشما مسلمان باشي» (1ـ614) «و كنتم علي شفا حفرة منالنار وشما اي جماعت اوس و خزرج بر كنارة كندة دوزخ بودي فانقذكممنها خداي تعالي شما را برهانيد و اين مثل است، يعني شمانزديك بودي كه در دوزخ افتي» (1: 621)، «ولا تهنوا ولاتحزنوا وانتم الاعلون ان كنتم مؤمنين ضعيف دل مشوي باين هزيمت كه بهشما رسيد و دلتنگ مشوي باين غنيمت كه از شما فوت شد و شماغالبتر باشي اگر بقضاء و وعدة خداي ايمان داري» (1: 657)، (ياايهاالذين آمنوا اصبروا) اي مؤمنان، صبر كني و شكيبائي كاربندي، وصابروا و مصابره كني بر وعدههاي خدا. يعني بر انتظار وعدة خدا، ورابطوا و خويشتن را موقوف كني بر جهاد مشركان» (1: 713) بهاختصار)، «در خيبر من كندم، چون شما عاجز بودي، و بايستادمروز احد چون شما بگريختي، و شب غار، جان تسليم كردم چونشما اباكردي و جواب مسائل من دادم چون شما جاهل بودي بهآن» (1: 786). (يبين الله لكم ان تضلوا) خدا بيان ميكند برايشما تا گمراه نشوي (2: 85)، «جلاس گفت: اگر محمد در اين كهميگويد راست ميگويد ما از خربتريم، چون انصاري بشنيد. نام اوعامربن قيس بود گفت والله محمد راست ميگويد و شما از خربتريو بيامد و رسول عليهالسلام را خبر داد» (2: 612)، وقس عليهذهالامثلة نظائرها كه چنان كه گفتيم در اين كتاب بيرون از حداحصاست.
ديگر از غرايب استعمالات اين كتاب استعمال پارة ادوات عربياست از قبيل عند و انما و اما (بكسر همزه) و سواء در وسط عباراتفارسي مثل اين كه اين ادوات و حروف و ظروف در آن اوقات درزبان فارسي به كلي مستعمل و رايج بوده است نظير لكن و الا و اما(بفتح همزه) و ولو اين كه و كمااينكه در فارسي امروزه، و اينكبعضي امثلة اين استعمالات:
عنده، «اما قتل عمد هر عاقلي بالغ، كه او قصد كشتن غيري كندبهر آلت كه باشد، از آهن و جز آن، از چوب و سنگ و زهر و گلوگرفتن و هرچه به غالب عادت عند آن قتل حاصل آيد قصاصواجب بود» (2: 23)، «در خبر است كه مبشري ديگر آمد عند اين]يعني در وقت فتح خيبر[ و بشارت داد به ولادت حسنبن علي(ع)»(2: 207)، «نوح هم بر اين سيرت هزار سال كم پنجاه ميبود عندآن برايشان دعا كرد» (2: 410 باختصار)، قالت نملة گفتند كه قولمجاز است اشارتي كرد كه ايشان عند آن بدانستند كه احتراز ميبايدكرد» (4: 155) «عمروبن عبدود چون خندق ديد اسب بجهانيدعند آن حال مسلمانان را حال نماند و قوت نماند و خوف شد»(3: 301)، «ناگاهي بادي برآيد و نور ايشان بنشاند، ايشان عند آنحال كه در تاريكي بمانند اين گويند انظرونا نقتبس من نوركم»(5: 247)، و امثلة اين استعمال نيز فوقالعاده بسيار است نمونه را بههمين مقدار اكتفا رفت،
انما «عرب گويد هل رأيت مثل ما وقع و الم ترالي ما يصنع فلانو غرض از اين نه رؤيت قلب باشد و نه رؤيت بصر وانما مراد آناست كه سامع را تعجب ميآرد و آن كار در چشم او بزرگ ميكند»(1: 415)، «اين صيغه ]يعني صيغة امر[ مشترك است ميانمعاني بسيار از امر و اباحه و تهديد و تحدي و حكايت و انما امر بهارادة آمر مامور به را امر شود» (1: 637)، (جنة عرضها السمواتوالارض زهري گفت: اين وصف عرض است، فاما طولش جز خداينداند و بعضي اهل معاني گفتند: مرادنه عرض است كه خلاف طولباشد و انما مراد سعت فراخي و بزرگي است» (1 :651)، «اگر گوينددر آيه ذكري رفته نيست فرزندان آدم را، و انماذكر آدم و حوا رفتهاست گوئيم روا باشد كه رد ضمير كنند با آنكه او را ذكر نرفته باشد»(2: 499) و غير ذلك من الامثلة.
سواء در تعبير «سواء اگر... و اگر» يعني خواه اين و خواه آن، «وسوگند جز به خدا يا بنامي از نامهاي او درست نباشد، چون گويد وحق الله سوگند نباشد سوا اگر قصد سوگند كند و اگر نه و چون گويدحلفت يا احلف يا اقسم و نگويد بالله يا نامي از نامهاي خدا، نزديكما سوگند نباشد، سوا اگر به نيتش سوگند باشد و اگر نباشد»(1: 214)، «آن كس كه مباح كند مستحق نم نباشد، سوا اگر مؤمنبود و اگر كافر» (2: 211)، «اين هر دو حد ]يعني جلد و رجم[ بر جملهمحصنان باشد سوا اگر پير باشند و اگر جوان» (4 :5)، «تعريضبقذف قذف نباشد به نزديك ماسواء اگر در حال غضب باشد و اگر درحال رضا» (4: 13)، اين ]يعني اكراه كنيزكان بر زنا[ هميشه حراماست سواء اگر ايشان اختيار تحصن كنند و اگر نكنند» (4: 39)، اليغير ذلك منالامثلة،
اما بكسر همزه در تعبير «اما... و اما» به تكرار اما يعني يا اين ويا آن در تفسير آيه الله نور السموات والارض گويد: «وصف خدايتعالي كردن به نور بر حقيقت روا نباشد بر سبيل توسع و مجاز روا بودعلي احد الو جوه اما به معني منور ]بكسرواو[ چنانكه گفتيم عدل بهمعني عادل و اما به معني هادي و اما علي طريقالمدخ» (02: 41باختصار)، «رماني گفت كفر تضييع حق نعمت باشد اما بجحود واما آنچه جاري مجراي آن بود در عزم و جزم» (02: 203)،«]قارون[ گفت راي من آن است كه فلان زن فاجره را بياوريم و او راجعلي دهيم تا او در موسي آويزد و او را متهم كند به خود و بروتشنيعزند كه چون اين حال برو برود بنياسرائيل برو خروج كنند اما بكشندو اما بازار او شكسته شود و او را رها كنند» (4: 221)،
و ديگر از استعمالات نادرة اين كتاب كه در بعضي از مؤلفاتقدما نيز ديده شده استعمال هيأت «كردماني» است در مورد ماضيناقص يا ماضي شرطيه يا ماضي مطيعي در صيغة متكلم معالغير(به جاي «ميكردم» يا «كرديمي» كه هيئت معمولي اين صيغهاست)، مثال: «زيدبن ارقم گويد كه ما در عهد رسولالله صليالله عليه و آله در نماز سخن گفتماني با يكديگر و چون يكي در نمازپهلوي يكي ايستاده بودي از او پرسيدي كه نماز چند كردي، اوجواب دادي. و چون كسي درآمدي و سلام كردي جواب سلامدادندي و هركس به حاجت خود سخن گفتي و روا بودي تا اين آيهآمد كه وقومواالله قانتين، سخن گفتن حرام شد» (1: 409)، «ساليقحط ناك آمد برايشان و ايشان رنجور شدند، ميگفتند كاشكيبمردماني تا از اين محنت برستماني» (1: 414)، از هربن راشدگويد: چون انس ما را حديثي گفتي از رسول عليه السلام، و ما رامعني مفهوم نشدي، پيش حسن بصري آمدماني و از اوپرسيديمي 1» (1: 636)، «ابوجعفر الباقر روايت كند از جابرعبدالله انصاري كه او گفت: ما جماعت انصار فرزندان را بر عليابوطالب عرض كردماني، هر كه او را دوست داشتي دانستماني كه حلال زاده است و هر كه او را دشمن داشتي دانستيمي 2كه حرامزاده است، و ما جماعت انصار هر كه ما را حاجتي بود بهرسول(ع)، علي(ع) را وسيله كردماني تا حاجت ما روا كردي»(2: 144)، «ولوشئنا لاتينا كل نفيس هداها، اگر خواستماني هرنفسي را هدا 3 بداديمي، يعني اگر ما خواستماني ارادت جبر واكراه هر كسي را قهر كردماني و الجاء برايمان و افعالي كرديمي با اوكه عند آن ملجأ شدي بايمان» (4: 284-285)، «گفتند اگر خدايما را هدايت دادي متقي بودماني يعني براي آن نبوديم كهخدايتعالي هدايت نداد و اين دروغ است بر خداي» 4: 499)،
ديگر از استعمالات غريبة اين كتاب الحاق ادات «ها» است دراول بعضي افعال و مخصوصاً در اول فعل «گرفتن» و گويا ايناستعمال ماخوذ از پارة از لهجات محلي ايران است مثال «با اوگويند اقبض فيقبضها گير او هاگيرد بار ديگرش گويند اقبضاوهاگيرد» (1: 8) «و بعضي ديگر گفتند آنكه عقيدة نكاح به دست اوباشد شوهر است و معني آيه چنين گفتند الاان يعفون الا كه زنانعفو بكنند هيچها نگيرند» (1: 405)، «رسول حربه از دستحارثبن الصمةها گرفت و حربه بر گردن او زد» (1: 661 باختصار)،«وقال لاتخذن من عبادك نصيباً مفروضاً، و گفت يعني شيطانهاگيرم از بندگان تو نصيبي مقدر مقطوع» (2: 48)،- «مردم دست بهپشت اوها ميزدند و او را ميانداختند و او واپس مينگريد»(1 :541)،
و ديگر لغات نادرة ذيل: انزله كردن. يعني نازل كردن آيه ياكتابي آسماني من جانبالله، واضح است كه اصل اين كلمه از مادةنزول عربي مأخوذ است ولي اين چه اصطلاحي و چگونه اشتقاقيبوده معلوم نشد، مثال:
رسول(ص) روي بجهودان كرد و گفت به آن خداي كه تورية بهموسي انزله كرد. كه در اين تورية نعت و صفت من مييابيد»(1 :226)، «خداي تعالي پيغامبران را به بازي نفرستاد و كتابهابهرزه انزله نكرد» (1: 437)، «و در خبر هست كه خداي تعالي دربعضي كتب انزله كرد انا ملكالملوك و مالكالملك قلوب الملوك وتواصيهم بيدي الخ» (1: 536)،- «نجاشي به ايشان گفت: به آنخداي كه انجيل برعيسي انزله كرد. كه بگوي تا در كتابها از ميانعيسي و قيامت هيچ پيغمبري مييابي» (1: 583)،- خداي تعالياين آيه در بلعم با عور انزله كرد و طرفي از حديث او با رسول بگفت»02: 488)،- «سپاس خداي را كه مرا به كافه الناس فرستاد بهبشارت، و انذار و قرآن بر من انزله كرد» (3: 314) «وقالوا گفتند اينكافران عصر لولا نزل هذا القرآن، چرا اين قرآن انزله نكردند برمردي من القريتين، از اين دو شهر، يعني مكه وطائف» (5: 511)«حضرت رسول جواب داد و گفت دوش خداي تعالي سورتي بر منانزله كرده است كه از هرچه آفتاب برو آيد دوستتر دارم» (5: 83)، وغير ذلك منالامثلة،
بجارده و بيجارده، به معني مهيا و مستعد و معد و آماده، وبجاردن به معني مهيا كردن و آمادهساختن، در فرهنگهايمتداوله اين كلمه به نظر نرسيد. مثال: «رسول(ص) گفت چونمؤمن را وفات نزديك رسد خداي تعالي آنچه براي او بجارده باشدبه او نمايد از ثواب و كرامت» (1: 109)،- و اعتدنا للكافرين عذاباًمهيناً. و ما بجاردهايم براي كافران عذابي خواركننده» (1: 765)،-«كس فرستاد به منافقان كه مستعد و بجارده باشيد كه من لشكريميآرم تا با محمد كارزار كنم» (2: 490)، «ابوهريره روايت كرد ازرسول(ص) كه او گفت: هيچكس نباشد كه بامداد و شبانگاه بهمسجد رود و مسجد بگزيند بر جاهاي ديگر الا او را به نزديكخداي تعالي نزل معد و بجارده باشد در بهشت» (4: 45)، «قالقرينه قرين او گويد يعني فرشتة موكل، هذامالدي عتيد، اين آناست كه به نزديك من نهاده و بيچارده 4 بوده اشاره به ديوانعمل اوست اي معد محفوظ» (5: 138).
انداخت، اسماً به معني مكر و توطئه، «و مكر و امكر كردند،يعني كفار بنياسرائيل، و مكر ايشان اينجا تدبير و انداخت قتلعيسي بود و اين آنگه بود كه عيسي را براندند و بيرون كردند»(1: 570)،- «ايشان چون رسول را بديدند و سخن او بشنيدند،دانستند كه آن از نزغات شيطان است، و كيد دشمنان ايمان است، وانداخت جهودان است، سلاحها از دست بينداختند و بگريستند»(1: 613 كه به غلط 631 چاپ شده)،
خوار به معني آسان: «كاري خوار يا دشخوار» (2: 641)،-درخت سنب و درخت سنبه به معني موريانه كه به عربي ارضهگويند (4: 362)، رجوع شود به تفسير طبري كه همه جا صريحاً ومكرراً در مورد همين حكايت مانحن فيه يعني حكايت دابةالارضكه عصاي حضرت سليمان را خورده بود در تفسير مادلهم عليموتهالادابةالارض تأكل منساته همه جا ارضه دارد، ككج به معنيتره تيزك كه به عربي جرجير گويند (1: 464)، رجوع شود بهفرهنگها در عنوان ككژوككش،
گزارش به معني تفسير (1: 2 كه سهواً گذارش با ذال چاپشده)،- مرجو به معني مرجمك يعني عدس (1: 131 و 4: 67)،-باسه به معني آرزو (4: 224)،
و ديگر املاهاي قديمي ذيل: بزغ= وزغ، بيران= ويران،پاداشت= پاداش، پرستدار= پرستار، پرستك= پرستو، پليته=فتيله، تابان= تاوان يعني غرامت، تپنچه= طپانچه، چونين= چنين،خوشك= خشك، دست ورنجين= دست برنجن، زرو= زلو يعني زالوكه كرمي است كه خون ميمكد و به عربي علق گويند، فرسنك=پرستو، و امثلة لغات و تعبيرات نادره و املاهاي قديمي در اين كتاببيش از آن است كه در حوصلة اين مختصر مقاله تعداد همةآنهاگنجايش داشته باشد، غرض در اينجا چنانكه مكرر گفتيم فقطذكر چند مثالي از آنها بود از باب نمونه و بس،
نسخة خطي تفسير شيخ جليل ابوالفتوح رازي كه طبع حاضر ازروي آن بعمل آمده نسخهاي است از نسخ كتابخانة سلطنتيطهران در چهار مجلد به قطع نيم ورقي، 31 سانتي متر طول در 20سانتيمتر عرض، به خط نسخ خوش ايراني و كاغذ ترمة نخوديرنگ روشن، و نسخه مجدون است با آب طلا و روي آيات قرآني كهدر ضمن تفسير متفرقه درج شده، همه جا براي تميز دادن ازعبارات فارسي سابق ولاحق خط سرخ رسم شده، ولي آياتي كهمعمولاً جداگانه قبل از شروع در تفسير عدهاي از آنها يكجا نوشتهشده به خط نسخ درشتتري از اصل تفسير و با فرجة زياديبينالسطور نگاشته شده است و لهذا بالطبع محتاج به تميز ازعبارات فارسي نبوده خط سرخ روي آنها ندارد، عدة سطور در هرصفحة از اصل تفسير 23 سطر است و در صفحاتي كه فقط آياتقرآني نوشته شده 11 الي 12 سطر.
نسخة حاضره نسخهاي است نسبتاً جديد و در سنوات1307ـ1309 هجري قمري از روي نسخة قديمتري از نسخكتابخانة آستان قدس رضوي در مشهد مقدس مورخة سنة 947 كهوصف اجمالي آن بعد از اين مذكور خواهد شد استنساخ شده است وبه خط دو كاتب مختلف است: آنچه خطوط متن قرآن است به خطنسخ درشت بسيار خوش است و در آخر آن مكتوب است: «حررهاحمدبن محمدالموسوي البحريني 1307» و آنچه راجع باصلتفسير است كه به خط نسخ ريزتري است در آخر آن مرقوم است:«في شهر جمادي الاول سنة هزار و سيصدونه هجري دردارالخلافه حسبالامر مبارك قلمي گرديد العبد حسن الهمداني» وبه همين مناسبت يعني به ملاحظه تازگي و نويي اين نسخه در اولو آخر آن برسم عموم نسخ قديمه خطوط و امضاها و مهرهائي ازمالكين و قارئين مختلفة آن در طي قرون ماضيه مطلقا وجود ندارد،
عده صفحات مجلدات چهارگانة نسخة حاضره از قرار ذيلاست: جلد اول 991 صفحه- جلد دوم 877 صفحه،- جلد سوم1112 صفحه،- جلد چهارم 1084 صفحه،- و چهار مجلدبينالدفتين كنوني نسخهاي است به كلي تمام و كامل از تفسيرابوالفتوح رازي و هيچ نقصي و افتادهاي ندارد و مشتمل است برجميع مجلدات بيست گانة تفسير مزبور كه چنانكه سابق شرحداديم برحسب تقسيم اصلي خود مؤلف عدة مجلدات آن بدين مقداربالغ بوده است، ولي در چاپ حاضر براي تقسيم كتاب به مجلداتعادي معمول در ايران مجموع مجلدات بيستگانه تفسير مزبورچنانكه مشاهده ميشود در ضمن پنج مجلد بزرگ نيم ورقي بهطبع رسيده است، و ما ذيلا فهرست ابواب و انتهاي جميع مجلداتبيستگانة تفسير حاضر را (به استثناي پنج مجلد از آنها را كه تعيينمبادي و مقاطع آنها ممكن نشد) با صفحات مطابق آن از طبعحاضر به دست ميدهيم تا معلوم شود كه فيالحقيقه همين تفسيرفارسي ابوالفتوح رازي بوده است كه مؤلف آن را به بيست مجلدتقسيم نموده بوده نه تفسير عربي مشكوكالوجوداو، چنانكهصاحب مجالس المؤمنين به شرحي كه سابق گذشت توهم نموده وتقسيم تفسير فارسي حاضر را به بيست مجلد مستبعد دانسته است.
فهرست انتهاي مجلدات بيستگانه تفسيرحاضر برحسب تقسيم اصلي مؤلف با صفحاتمطابق آن از طبع حاضر
آخر مجلد اول اصلي در 137از مجلد اول مطبوع است
آخر مجلد دوم اصلي در ص 280از مجلداول مطبوع است
آخر مجلد سوم اصلي در ص447از مجلداول مطبوع است
آخر مجلد چهارم اصلي در ص 624از مجلداول مطبوع است
آخر مجلد پنجم اصلي در 788از مجلد اول مطبوع است
آخر مجلد ششم اصلي در ص 167از مجلد دوم مطبوع است
آخر مجلد هفتم اصلي در ص 323از مجلد دوم مطبوع است
آخر مجلد هشتم اصلي در ص 482از مجلد دوم مطبوع است
آخر مجلد نهم اصلي در 621از مجلد دوم مطبوع است
آخر مجلد دهم اصلي در ص 105از مجلد سوم مطبوع است
آخر مجلد يازدهم اصلي در ص 254از مجلد سوم مطبوع است (5)
آخر مجلد دوازدهم اصلي در ص ؟از مجلد سوم مطبوع است (6)
آخر مجلد سيزدهم اصلي در ص ؟از مجلد سومظ مطبوع است (7)
آخر مجلد چهاردهم اصلي در ص ؟از مجلد چهارمظ مطبوع است (8)
آخر مجلد پانزدهم اصلي در ص 335س28از مجلد سوم مطبوع است (9)
آخر مجلد شانزدهم اصلي در ص ؟از مجلد چهارم مطبوع است (10)
آخر مجلد هفدهم اصلي در ص 110از مجلد پنجم مطبوع است (11)
آخر مجلد هيجدهم اصلي در ص ؟از مجلد پنجم مطبوع است
آخر مجلد نوزدهم اصلي در ص 415ظ از مجلد پنجم مطبوع است (12)
آخر مجلد بيستم اصلي در ص 614از مجلد پنجم مطبوع است (13)
و اما نسخة منقول عنهاي نسخة حاضره (يعني نسخهاي كهنسخة كتابخانة سلطنتي طهران از روي آن استنساخ شده) چنانكهسابق نيز بدان اشاره نموديم عبارت است از نسخة كامل تمامي ازتفسير ابوالفتوح رازي در دو مجلد بزرگ و متعلق است به كتابخانةمشهور آستان قدس رضوي در مشهد مقدس (نمرة 129 و 130)، ودو مجلد مزبور به خط دو كاتب مختلف و هر دو به خط نستعليقخوش است و در سنوات 947 و 949 تحرير شده است و در همةمشخصات از قطع و قطر و عدة سطور و غيره، هر دو مجلد بعينه باهم يكي است،
مجلد اول (نمرة 129) از ابتداي قرآن است الي آخر سورة التوبةيعني محتوي است بر مجلدات اول الي نهم و قسمت قليلي ازابتداي مجلد دهم از مجموع مجلدات بيستگانه تفسير حاضر، وداراي 923 ورق است به قطع 44 سانتيمتر طول در 26 سانتيمترعرض و تاريخ كتابت آن در سنة 949 است و حكايت خط ناسخ درآخر آن از قرار ذيل است: «تمتالمجلدةالتاسعة و تتلوه فيالمجلدةالعاشرة قوله تعالي عز و علا في اول سورة يونس عليهالسلام 14وقد جعل المصنفالمفسر قدس سره في اصل تصنيفه و تأليفهالاولي مختمته بآيةاعدالله لهم جنات تجري من تحتها الانهار والثانية مبتداة بآية و جاءالمعذرون منالاعراب و نحن جعلناهماكماتري توفيقاً بين اجزاء الكتاب و تنصيفاً له فيالكتابة لديالكتاب بل ذوي الالباب لتسهيل الحفظ و تحميل العدلين في كلباب وفقالله تعالي لصاحبه و بورك له في الدنيا و نفعله في المرجع والمآب واديمله بالعمرالسعيد والعيش الرغيد بمحمد و آله الطاهرينالشافعين يوم الحساب، و رفق لاتمامه العبدالضعيف النحيف المذنبالراجي رحمة ربهالرؤوف الباري عبدالغفاربن عبدالواحدبن كمالالدين عبدالله القرشي في تاريخ ثالث شهر ربيعالاول سنةتسع واربعين تسعمائة من الهجرة النبويه اللهم اغفر لصاحبه وساعيه 15و كاتبه و قاريه و سامعه و مطالعه نا ]ظره[ بمحمدوآلهالطيبين الطاهرين»
و مجلد دوم (نمرة 130) از ابتداي سورة يونس است الي آخرقرآن، يعني شامل مجلدات دهم الي بيستم است از تفسير حاضرباستثناي قسمت قليلي از اوايل مجلد دهم، و در قطع و طول وعرض و ساير مشخصات 16مطابق مجلد اول است و تاريخكتابت آن سنة 947 و در آخر آن عبارت ذيل مسطور است:
«تمت بعونالله تعالي و الحمدلله ربالعالمين و صلياللهخيرالانام محمد و آله الكرام في شهر ذيالحجةالحرام سنه سبع واربعين و تسعمائة حررهالعبدالاقل فريد عفاالله تعالي عنه».
و هر يك از دو مجلد مذكور داراي خطوط و مهرهاي متعدد استاز توليتهاي مختلف آستانه مقدسه در ازمنة متفاوته و بعضيمهرهاي خود كتابخانه با تواريخ مختلفة عرض كتب (يعنيملاحظه و تفتيش و سركشي مجدد آنها) در آن تاريخ به عمل آمدهاست،
بغير نسخة مزبورة دوجلدي، كه چنانكه گفتيم رويهم رفتهيك دورة كامل تمام بينقصاني از تفسير ابوالفتوح رازي را تشكيلميدهد باز شش نسخة ديگر از همين تفسير در همان كتابخانةآستان قدس رضوي موجود است (نمرات 131 الي 136) وليهيچكدام از اين نسخ ست تمام و كامل، يعني محتوي بر يك دورةتمام از مجموع مجلدات بيست گانة آن كتاب نيست بلكه هر يك ازآنها مشتمل است بر بعضي از مجلدات يا فقط بر يك مجلد ازتفسير مزبور 17و قطعاً به همين ملاحظة نقصان اين نسخ وتمامي نسخة 129ـ130 بوده است كه از هيچيك از نسخ ششگانةمزبوره در رونويسي نسخة كتابخانة سلطنتي طهران كه اساس طبعحاضر است ظاهراً استفاده نشده است و فقط به همان نقل از نسخةكاملة 129ـ130 اكتفا رفته با وجود اينكه مقام هيچيك از اين نسخست (نمرات 131ـ136) از حيث قدم و ضبط و صحت از نسخةكاملة مذكوره كمتر نيست سهل است به مراتب بيشتر است ومخصوصاً دو نسخة از آنها (نمرة 134 و 136) كه فوقالعاده قديميو تاريخ كتابت آنها در سنة 556 و 557 است يعني يا در عهد خودمؤلف كتابت شده يا اندكي بعد از وفات او، و با همان املاهاي بسيارقديمي معهود همان اعصار است از قبيل منقوط نوشتن ذالهايفارسي و فرق نگذاردن بين پ و چ و ژ و گ فارسي با معادلات عربيآنها و نوشتن كه و چه و نه به صورت كي و جي و ني و اظهار يائتنكير در مثل خانهاي و هفتهاي و نحو ذلك كه اينجا موقع تفصيلآن نيست. خلاصه آنكه اين دو نسخه از هر حيث و لحاظ برايتاريخ زبان و خط فارسي حاليه فوق آنچه به وصف آيد مهم وشايستة آن است كه بتمامه براي بهدست دادن نمونه از طرز خط واملا و انشاء نسخ بسيار قديمة فارسي قبل از حدود سنة ششصدهجري كه عدد اينگونه نسخ امروزه فوقالعاده كم و شايد در تمامدنيا از پنج شش عدد تجاوز نكند 18بهطور چاپ عكس نشر دادهشود، و نظر باقصي درجة اهميت اين دو نسخه ما عين عبارت آخرآنها را يعني حكايت خط ناسخ آنها را ذيلاً از روي عكس اوراق اولو آخر آنها كه به اهتمام وزارت معارف براي محرر اين سطورفرستاده شده نقل ميكنم.
عبارت آخر نسخة 134 كه چنانكه گفتيم مشتمل است برمجلد شانزدهم و هفدهم از تفسير ابوالفتوح رازي از اواسط سورةاحزاب الي آخر سورة فتح از قرار ذيل است: «آخر الجزو السابع عشرمن تفسير القرآن والله المشكور علي جميعالاحوال و الحمدللهذيالمن و الافضال و الصلوة عليالنبي المعتام 19و اهلبيته انجم الظلام وقعالفراغ من زبرته وقت الضحوة ]من[ يوم الاحدلخمس ليال خلت من شهر ربيعالاول علي يديالعبد المذنب الفقيرالغريب الراجي الي 20رحمة ربه حيدربن محمدبن اسمعيل بنسليمان بن ابراهيم الاردلانيالنيسابوري سنة ستة 21و خمسينو خمسمائة بورك لصاحبه حامداًلله تعالي و مصليا علي نبيه و عترتهالطاهرين الابرار» و در همين صفحه در طرف دست چپ عبارتذيل مرقوم است: «انتسخ منه ابومحمد الحسن بن محمدبنابيالقسم اللبارفي (؟) سنة اثنتين و ثمانين و خمسمائة»
و عبارت آخر نسخة 136 كه محتوي است بر مجلد بيستم فقط.يعني مجلد اخير از تفسير حاضر از اوايل سورة مزمل الي آخر قرآناز قرار ذيل است: «تمالكتاب بحمدالله و حسن توفيقه و الصلوة عليخير خلقه محمد و آله الطاهرين و حسبناالله و نعم الوكيل نعم الموليو نعم النصير و وقعالفراغ منه عند طلوع الشمس يومالاحدالرابع والعشرين من جمادي الاخرة سنه سبع و خمسين و خمسمائةهجرية كتبه العبد الضعيف المحتاج الي رحمةالله تعاليابوزيدابن 22 بنداربن محمد بن الحسين بن الحسنبن محمدبنيونس البر اوستاني 23 مقيم )كذا( سننده (؟) من بسابويه )=بشابويه؟(».
تمام شد پاكنويس مقالة راجع به شرح احوال شيخ جليلابوالفتوح رازي قدس سره العزير و وصف تفسير او به قلم مؤلف حقيرآن محمدبن عبدالوهاب بن عبدالعلي قزويني گليزوري در روزسهشنبه هفتم ذيالحجةالحرام سنة هزار و سيصد و پنجاه و چهارهجري قمري مطابق 11 فروردين 1315 هجري شمسي،-حامداًلله تعالي و مصلياعلي نبيه و آله و عترته الطيبين الطاهرين.
1- تصحيح قياسي ، و في الاصل : پرسيدندمي ،
2- تصحيح قياي ، و في الاصل : دانستمي ( بصيغه مفرد ) .
3- كذا في الاصل ؛ و الصواب « هدي »
4- تنقيط قياسي ساير مواضع مذكوره در فوق ، و في الاصل : بيجارده ( بحاء مهمله ) .
5- درمتن چاپي تعيين نشده ولي از روي عكس ورق اخير يكي از نسخ خطي اين تفسير ( نسخه نمره 131 ) از نسخ كتابخانه آستان قدس رضوي كه در نزد را قم سطور حاضر است تعيين گرديد .
6- در متن چاپي تعيين نشده يا من نيافتم .
7- ايضاً ،
8- ايضاً
9- در متن چاپي تعيين نشده ولي از روي عكس ورق اخير يكي از نسخ خطي اين تفسير ( نسخه نمره 132 ) از نسخ كتابخانه مزبوره تعين گرديد .
10- در متن چاپي تعيين نشده يا من نيافتم .
11- در طبع تعيين شده ولي فاصله گذارده نشده ،
12- در متن چاپي تعيين نشده يا من نيافتم .
13- در متن چاپي تعيين نشده ولي چون يكي از نسخ خطي اين تفسير ( نسخه نمره 136 ) از نسخ كتابخانه آستان قدس رضوي از اوايل سوره المزمل شروه يم شود كه مطابق همين صفحه است و اين جلد قطعاً جلد بيستم است پس بدون شك آخر جلد نوزدهم و اول بيستم همين جاست .
14- كذا في الاصل بدون ذكر المقول .
15- كذا في الاصل .
16- عدهاوراق اين مجلد نه در فهرست مطبوع كتابخانه آستان قدس رضوي ( 42 – 43 از فصل سوم ) و نه در عكس اوراق اول و آخر اين نسخه كه در نزد راقم سطور حاضر است مذكور نيست .
17- باين تفصيل : نمره 131 عبارت است از مجلدات 7 – 11 ،و نمره 132 مجلدات 12 – 15 ، و نمره 123 مجلدات 11 – 17 ، و نمره 134 دو جلد 16 – 17 و نمره 135 دو جلد 87 و نمره 136 مشتمل است بر مجلد بيستم فقط .
18- از قبيل كتاب الابنيه عن حقايق الادويه تاليف ابومنصور موفق بن علي هروي نسخه وينه مورخه 447 ، و كتاب السامي في الاسامي ميداني نسخه كتابخانه ملي پاريس مورخه سنه 528 ، و همين دو قطعه از تفسير ابوالفتوح رازي از نسخ كتابخانه آستان قدس رضوي مورخه 556 و كيهان شناخت امام حسن قطان مروزي در علم هيئت نسخه ملكي آقاي حاج آقا ضياء الدين نوري پسر مرحوم شيخ فضل الله نوري مورخه 586 ، و شايد يكي دو سه نسخه ديگر كه فعلاً به خاطر نميآيد .
19- معتام يعني برگزيده قال في اللسان : « و قد اعتام يعتام اعتياماً اختار و منه حديث علي انك تنفق مال افيمن تعتام من عشيرتك و حديثه الاخر رسوله المجتبي من خلائفه و المعتام لشرع حقائقه » .
20- كذا ،والصواب حذف « الي » لان رجا متعد بالنفس .
21- كذا في الاصل ، و الصواب « ست » بحذف التاء
22- كذا ، و صواب اسقاط الف « ابن » است در كتابت رجوع شود بمعجم البلدان در تحت همين عنوان .
23- براوستان از قرار قم بوده است .